غزلی از شهریار: (با دکلمه هنرمندان ارجمند)
با اجازه غزلی تازه فدایت کردم
بر سر سجده نه در شعر دعایت كردم
با اجازه از همه دست كشیدم امشب
و تو را از وسط جمع سَوایت كردم
با اجازه از تو و چشم و لبت می گویم
چه كنم دست خودم نیست هوایت كردم
با اجازه تو طبیبی و منم باز مریض
تو بزن بوسه بگو باز دوایت كردم
با اجازه به خیالات خودم می پیچم
مثلا بودی و اين بار صدایت كردم
با اجازه از شما و بی اجازه از همه
بوسه بر شعر زدم باز دعایت كردم
گفته بودی که چرا خوب به پایان نرسید؟
راستش زور من ِ خسته به طوفان نرسید
گر چه گفتند بهاران برسد مال منی
قصه آخر شد و پایان زمستان نرسید
من گذشتم که به تقدیر خودم تکیه کنم
جگرم سوخت ولی عشق به عصیان نرسید
کلِ این دهکده فهمید که عاشق شده ام
خبر اما به تو ای دختر چوپان نرسید
در دل مزرعه بغضم سله بسته است قبول!
گندمم حوصله کن نوبت باران نرسید…
نان عاشق شدنم را پسر خان می خورد
لقمه ای هم به منِ بچه ی دهقان نرسید
تو از آن دگری رو که مرا یاد تو بس
حیف دستم سر آن موی پریشان نرسید…
-----------------دکلمه--------------
سارگل:
سیما:
.