گفتمش عشق منی



کد پست 1910
دسته بندی دکلمه
نویسنده

گفتمش عشق منی خندید و گفت از دست تو
بغض کردم بغض من را دید و گفت از دست تو

.


.
گفتم این حرف دلم بودو دلم را برده ای
با ادا و ناز خود چرخید و گفت از دست تو

گفتمش یک پنجره وا کرده  بر باران بغل
زود منظور مرا فهمید و گفت از دست تو

گفتمش بی تو زمستانم جهانم سرد و تار
در نگاهش شعله زد خورشید و گفت از دست تو

گفتمش یک جرعه مستی، کاش، انگورانه چید
خوشه ای پروین تر از ناهید و گفت از دست تو

دم زدم از بی سرو سامانی خود چون نسیم
شانه زد بر گیسوان بیدو گفت از دست تو

گفتم ای دریای من نقشی بزن بر ساحلم
زد رقم نقشی به مروارید گفت از دست تو

گفتمش این باغ گل پیش تو غیر از خار نیست
خم شدو یک غنچه را  بویید و گفت از دست تو

بر لبش تردید و بود عشق در آیینه اش
خط کشید آهسته بر تردید و گفت از دست تو
گفتم از دست چه کس آشفته مویی اینچنین
دفتر شعر مرا بوسید و گفت از دست تو

شهراد میدری


دیدگاه پست


لینک: گزارش مشکل پست

siteMap - Design by QooSoft