آغوش



کد پست 1650
دسته بندی دکلمه
نویسنده

به صدها چله میگویم: که این دیوانه کم دارد
گلی با رنگ و بوی تو، جهان یک دانه کم دارد
ز فیض گفتگویت من، چو آهویی خرامانم
به نامت فیض میگیرم، غزل نام تو کم دارد
چو امشب هم نبودی تو، پریشانم همه شب را
که طوفان دلم هر شب، به آغوش تو کم دارد
تو را اینجا... تو را آنجا... تو را با یادگاری ها...
به خوابم دیده‌ام گاهی، ولی خوابم تو کم دارد
چو کودک گوشه‌ی مهدی، نشستم با غم هجران
مگر تو چند نفر بودی؟؟ جهانم بی تو کم دارد!
هراسانم ز تاریکی، فراری از همه عالم...
که آغوشم در این دنیا، فقط بوی تو کم دارد
شنا کردم به دریایت، به من آموختی عشقت
در این مکتب همه عاشق، ولی عشق تو کم دارد
نگاهم مانده بر لب ها، همان یاقوت و مرجان‌ها
چرا گاهی لبان من، لبانت را به کم دارد؟؟
تو بانویی ولی ماهی، تو یارم، ماه بانوئی
تو ای ماه دلارایم، فلک نور تو کم دارد...
بخندی تا شوم راضی، مرا هم میبری بازی؟
بگیری دست سردم را، که دستانم تو کم دارد
پناه آورده ام بازم، به سلطان خراسانم...
بگویم کلبه‌ی مهدی، فقط عطر تو کم دارد

.


.

آوا: غزل خانی

شعر: مهدی محمدی


دیدگاه پست


لینک: گزارش مشکل پست

siteMap - Design by QooSoft