سلام



کد پست 1556
دسته بندی دکلمه
نویسنده

در سحرگاه آمدی، مهمان به رویایم شدی
آمدی در خواب من، ماه درخشانم شدی

دیدمت، داری برایم، مینویسی تو: سلام
خود که میدانی، چقدر، آرام طوفانم شدی

دیدمت زیبا رخت، بین حجابی از حریر...
ماه من، از مهر بی پایان، تو دریایم شدی

عهد دارم با رضا، بر هرچه دستورم دهد
ماه من، آرام گو، با حکم او، یارم شدی

می‌دمد طوفان عشق، امواج دریا را چنین
غرق در طوفان منم، آخر پرستارم شدی

کاش بیداری نبود، تا خواب من آخر نداشت
تا بگویم آخرش، محرم به اسرارم شدی

من اسیر عشق تو، تو در جهانی دیگری...
قلب من غارت شده! ناجی به احوالم شدی؟
.


.

خوانش بانو آفتاب
شعر مهدی محمدی



دیدگاه پست


لینک: گزارش مشکل پست

siteMap - Design by QooSoft