هنگام سحر روزه و در صبح، نمازش
از ترس، فقط نام تو بوسم ز قضایش*
ایام شده عید و ولی، عید نیامد...
باران شده از رفتن تو عید، هوایش*
از بس به خدا گفتهام از عشق تو دائم
این جَنَتِ رضوان، شده ماتِ اَصَواتَش*
بر سفره نوروز، نهادم ز تو عکسی...
تا عید بداند که تویی، حکم صفایش*
زیر پل کارون، شدم خیره به ماهی..
در قسمت من بود، نباشم به کنارش*
تو خنده زنی، از ته دل، عید بگیری...
من حسرت دیدار و فقط خاطرههایش*
خوانش بانو آفتاب
شعر مهدی محمدی