افطار



کد پست 1523
دسته بندی دکلمه
نویسنده

عاشقانه روی پل؛ مابین رود و آسمان...
قبل افطار است ولی لب‌های تو گویند اذان

تخته‌های ساز پل، با هر قدم میزد کمان
دختری کت صورتی، دل میبرد از ما، امان..

ماه بانو خنده میزد... زیرکانه رو به من!
از خجالت من شدم آبی در این دریا گمان

خاطراتت این چنین با من مدارا میکند
من به رویایت پناه آورده‌ام در این خزان

خواهرت گفت دخترم را قبل افطارم بیار
گفتمش چشم و فقط، یک‌ساعتی دارم زمان

قد خمیده، لنگ لنگان، منتظر بودم ولی...
در گلستان منتظر، تنها شده پیر این جوان

من تو را از بس پرستیدم، خدایم شِکوه کرد
هم مرا از تو گرفت،هم عشق من را از جهان

من میان این خدایان با خودم جنگیده‌ام...
بر من و احوال من، باران گرفته آسمان...


خوانش: بانو آسمان

شعر:مهدی محمدی


دیدگاه پست


لینک: گزارش مشکل پست

siteMap - Design by QooSoft