ماجراهای پری و دندانپزشکش / عارفه روئین
قسمت 1
اواخر تابستان بود. پری از خانه بیرون آمد. مدتی بود که دندانهایش دچار مشکل شده بود و از این دندانپزشکی به آن دندانپزشکی میرفت و راجع به دندانهایش پرسوجو میکرد تا ببیند چهکاری میتواند برای دندانهایش انجام بدهد. جیبش خالی بود و دندانپزشکان هم قیمتهای نجومی میدادند که با درآمدش سازگاری نداشت. به خاطر همین همیشه بعد از پرسوجو، دست از پا درازتر میآمد و در خانه مینشست و غصه میخورد. تا اینکه پیامکی برایش آمد که نشان از منصف بودن دندانپزشک میداد هم به نسبت جاهای دیگر ارزان بود و قسطی هم قبول میکرد. گل از گل پری شکافت. اما باید از کرج راهی تهران میشد.
یک روز با پشتیبانی، هماهنگ کرد و وقت گرفت. دل توی دلش نبود. باید تا بلوار آیتالله کاشانی میرفت. راه افتاد و با مترو عازم تهران شد. ایستگاه صادقیه پیاده شد و ازآنجا به سمت آیتالله کاشانی ماشین گرفت. نابلد بود و نگران که مبادا آدرس سرراست نباشد یا او دیر برسد. سوار تاکسی که شد به راننده گفت: - آقا مهران میخوام پیاده بشم.
راننده آینه را کمی تنظیم کرد و گفت: - کجای مهران؟
پری کمی روبهجلو خم شد و گفت: - نرسیده به مهران، میخوام برم دندانپزشکی، ساختمان مهر، دکتر میر محمدی!
راننده کمی جلوتر ترمز کرد و گفت: - نمیدانم ساختمان مهر کجاست اما اینجا نرسیده به خیابان مهرانه.
چارهای نبود نمیدانست چقدر تا ساختمان مهر مانده، باید پیاده میشد و پرسان پرسان پیدا میکرد. بنابراین گفت: - ممنونم.
کرایه را داد و پیاده شد. هنوز چند قدمی راه نرفته بود که چشمش به تابلوی ساختمان مهر افتاد. لبش به خنده باز شد. ساعت گوشیاش را نگاه کرد هنوز نیم ساعتی به وقتش مانده بود با خوشحالی وارد ساختمان شد.
وارد آسانسور شد و کلید طبقهی دوم را زد. آسانسور که نگه داشت، خارج شد و چشم گرداند سمت راست چشمش به تابلوی کنار در خورد، دکتر میلاد میر محمدی متخصص ... زنگ در را زد. بلافاصله در باز شد. سلامی کرد و یکراست پیش منشی رفت. دختر جوانی که لباس فرم پوشیده بود و کلاه سبزرنگی بر سر داشت مؤدبانه رو کرد به پری و گفت: - بفرمایید.
پری سؤالاتش را پرسید و از دختر جوان خواست تا هزینهها را برایش بنویسد تا پری بتواند حسابوکتاب کند. کاغذ هزینهها را گرفت و گفت: - فکرها مو بکنم خدمت میرسم.
آمد پایین و در لابی نشست و دودو تا چهارتا کرد اینهمه راه آمده بود باید از زمانش استفاده میکرد و کاری انجام میداد عزمش را جزم کرد و بالاخره تصمیمش را گرفت و دوباره به مطب برگشت و به دختر جوان گفت: - میخواستم شروع به درمان کنم. دکتر هست؟ ببخشید شما خانم؟
دختر جوان لبخندی زد و گفت: - دکتر هنوز نیامده. جنیدی هستم.
بعد هم فرمی را به پری داد تا پر کند. پری روی مبل نشست و فرم را پر کرد و به دست خانم جنیدی داد. توجهش جلب گوشهای خانم جنیدی شد. دورتادور لاله گوشهایش پر بود از گوشوارههای خوشگل. پری لبخندی زد و گفت: - چه گوشوارههای خوشگلی!
خانم جنیدی خندید و گفت: - روزی که سرتاسر گوشم را سوراخ کردم و گوشواره انداختم شب نمیتوانستم بخوابم!
ادامه دارد...