خوانش شعر با تشکر از تمام هنرمندان
-
به تنهایی گرفتارم، به درد و غصه و دوری
نمی دانم چه میخواهم، گرفتارم به جادویی
به بالینم میا هرگز، مگر باشی طبیب جان
من و این جان بیمارم،تو و این گوی و این میدان
جسارت میکنم گاهی، تو ماهی و منم ماهی
چو می بینم نگاهت را، دلم می ماند و آهی
شدم یک لنج آواره، به این دریای توفانی
نمیدانم کجا هستم در این دریای طولانی
کمی خواب و کمی آتش، که آتش سوزدم شاید
بسوزم من در این آتش، گره شاید که بگشاید
(حلالم کن اگر روزی، من اینجا بی خبر رفتم)
چونانم تخته ای بی جان، که امواج آورد بختم
طلسمم کرده این دوران، که دوران رفته از یادم
چه شد با من؟ چه شد تاجم؟ چرا اینگونه بی تابم؟
ز اسب افتادم و اینک، رسیده قصه بر پایان
چونان آغاز با غصه، چنین پایان پر تاوان