شما



کد پست 1397
دسته بندی دکلمه
نویسنده مهدی محمدی

تو ز من هیچ نداری به دلت خاطره ای؟
مرحبا، زود گذشتی ز همه خاطره ها...

------------------------------------------


خوانش : آسمان

شعر: مهدی محمدی

------------------------------------------

آرزویم همه این است که از شهر شما
بگذرم... راه نباشد و بمانم آنجا...
بی خبر گوشه میدان، تو کز آنجا گذری
من ببینم و ببینم، رخ زیبای شما...
من چه دانم! که ندارم! ز دلت هیچ خبر
کاش هنگام گذر، باز بگویی که شما !!!
تب کنم، گریه کنم، ذوق که دیدار تو را
بعد هفت سال طواف، قسمت من کرده خدا
این همه سال دلم تنگ تو شد ماه دلم
من خجل بودم و از دور نگاهم به شما..
من که مجنون تو بودم تو ببین با دل من
بعد هفت سال مگر مانده دگر جور و جفا؟؟
دور تو چون همه پروانه و من سوخته ام
طاقتم نیست کسی غیر، در آغوش شما
من بمیرم، و نبینم که زند بوسه به تو
نارفیقی، که نباشد به دلت مهر و وفا...
من ز دیدار تو آتش زده ام جان و دلم
از دلم هیچ، که از پا، که گذشتم به شما
دل من تنگ و چنین موج زدست در طوفان
بی وفا... کاش نگویی... نگویی که : (( شما ))...
شده ام وقف تو آن روز که مرا کرد شکار
قلب من مال تو شد، باز تو گویی که (( شما؟ ))
یادت آید که منم، نوکر بی چون و چرا
سرزمین دل من، بی تو ندارد که صفا...
ماه من، کادوی میلاد تو در پیچ، هنوز
کی شود باز کنی راز همه قافیه ها ؟
گر به خوابم که بیایی، دل من شاد شود
منه عاشق به همین، قانعم از لطف شما...
تو ز من هیچ نداری به دلت خاطره ای؟
مرحبا، زود گذشتی ز همه خاطره ها...
عهد کردم به رضا، تا تو اگر برگردی
نذر قربان کنم و در حرمش عقد شما
تو ندانی که دلم با نگه‌ات آرام است؟
من به یک قطعه‌ی عکسم... وفادار شما...
...


دیدگاه پست


لینک: گزارش مشکل پست

siteMap - Design by QooSoft