(باز هم میروم، از شهر تو، اما تنها...)
کاش میشد،که نگه، داری از این دل، آنجا
.
.
دل من، جلد تو شد، از همان روز ازل
عطر گیسوی تو برد،این دل من را، یغما...
.
من غریبم، به هر شهر، که ندارد عطرت
من میان همهی، مردم شهرم، تنها...
.
عشق، جادوی تو بود، ورنه من و عشق کجا؟
تو خدایی و منم، بندهی رسوای خدا
-
یادم آمد، همهی چشم و لبت، خنده زیبایت را
یادم آمد همهی شعر و نواهایت را
.
من همان روز که تو را، دیدمت از فاصلهها
لرزه افتاد دلم، کرده هوا خاطرهها
.
این همه سال گذشت، شعلهی عشقت افروز
عهد بستم با خود، عشق تو در دل تنها
.
#آواز: بهرام
#شعر : مهدی محمدی